.𝖄𝖔𝖚 𝖈𝖔𝖚𝖑𝖉 𝖉𝖔 𝖆𝖓𝖞𝖙𝖍𝖎𝖓𝖌, 𝖎𝖋 𝖔𝖓𝖑𝖞 𝖞𝖔𝖚 𝖉𝖆𝖗𝖊𝖉

پورتال ها

روی هر پورتالی کلیک کنید به اون بخش وارد می شید و کافیه برید پایین صفحه تا پست های مرتبط رو ببینید. ^0^ باقی موضوعات در بخش منوی وب قرار داره. (برای بهترین نما، گوشی/تبلت رو افقی بگیرید. ^^)

horse

اطلس🌎𝓓𝓸𝓸𝓶𝓵𝓪𝓷𝓭💎

داستان های سریالی و تک پارتی Doom

ستاره ها

داستان های تک پارتی

پیانو

تمرین های یک پیانیست آماتور

یه علم ناشناخته :)

#علم_طعنه_زدن

محفل من های قاتل

دل نوشته و اعترافات یک خرده جنایتکار

چالشی برای قلم های خوش تراش

چالش نویسندگی D:

نوشته‌ها

مطالب انتشار شده در وبلاگ

چالش نویسندگی 😁⭐⭐

پنجره

به پنجره نگاه می کنم.صبح است.دنیایی را که ساختیم تحسین می کنم.ما آدم ها اینها را ساختیم.برای راحتی خودمون.کار هایی را به وجود آوردیم که در زمان غارنشینان یک در صد هم مهم نبود.هر روز صبح پامیشی و اگر مثل من مدرسه می ری،یه کار رو تکرار می کنی.به مدت ۳۶۵ روز.

هر روز مثل دیروز.یک چرخه طولانی که یک روز با قیچی بریده می شود و به آخر می رسد.پس چرا زنده ایم؟به وجود می آیم تا نابود بشیم؟وقتی این سوال را از پدرم پرسیدم,در جواب گفت به وجود می آیم تا وظیفه ای که در قبال این دنیا داریم را به اتمام برسونیم.

اما به نظرم فرقی نمی کنه.بالاخره این منظومه از بین می رود.آن وقت چطور کسی قطعه های بتهوون را یادش می ماند؟یا کسی می داند انیشتن کیست؟هنوز هم نام آدم های بزرگ جاودان می ماند؟

ادیسون،باخ،شستاکوویچ،داوینچی، موتسارت،شکسپیر،شوپن،شوبرت،گالیله،نیوتن،هاوکینگ...همه ی اینها از یاد می روند.هرچقدر هم که طول بکشد،بالاخره اتفاق می افتد.

زمین،ذره ای خاک در مقابل کهکشان نیست.اما همین ذره،برای بیش از ده میلیارد انسان و جاندار یک خانه است.دیگر نمی خواد بگویم که ما در مقابل جهان چیستیم.در این رابطه،به نظرم هرچقدر هم ریز باشیم،باز هم تاثیر کوچکی در این جهان داریم و باید نهایت لذت رو از وقتی که داریم ببریم.این درسته که بعدا فراموش می شیم،اما شاید بهتر باشه که خوشحال بمیریم،نه افسرده.

به ساعت نگاه کردم.وقتش بود مراسم صبحگاهی ام را انجام بدم.

_تولدتون مبارک،شاد زندگی کنید.تسلیت می گم،امیدوارم دیگر هیچوقت این اتفاق برایتان نیافتد.

بذارین توضیح بدم.امروز،خیلی ها مردند و خیلی ها متولد شدند.خیلی ها ازدواج کردن و خیلی ها زخمی شدند.شاید صدایم به هیچکس نرسد،اما من وظیفه ام را انجام می دم.

پنجره

به پنجره نگاه می کنم.شب است.میشه گفت نصفه شب.اما من بیدارم.ستارگان از اینجا مثل یک نقطه هستند.خیلی ها بر این باورند که وقتی کسی میمیرد،ستاره ای در همان لحظه متولد می شود.خب،فکر کنم امروز هم یک ستاره متولد شد.

چون در یک شهر پر شلوغ هستم،ستاره ها،آسمان شب را چراغانی نمی کنند.شاید فقط دو تا ستاره بتوانم پیدا کنم.پس گشتن دنبال ستاره جدید،بی فایده و غیر ممکن است.

امروز،خیلی ها مردند و خیلی ها متولد شدند.برای من هم،مثل بعضی از آدم ها،مرگ یکی از اعضای خانواده ام رخ داد.من،تا حالا حس مرگ عزیزان را نچشیده بودم.اما الان با گوشت و خون حسش می کنم.مرگ دیگران درد دارد.از درون زجرکش می شوی.تا ابد،غم کسی را که از دست دادی،روی دوشت حمل می کنی.اما اگر خودت بمیری،دیگه هیچ چیزی حس نمی کنی.تمام بارهای روی دوشت از بین می روند.انگار به آرامش رسیدی.پس پدر عزیزم،امیدوارم در آرامش بخوابی.

Rainbow World🌈 پنجشنبه نهم تیر ۱۴۰۱ - 8:15
کدهای وبلاگ

کد بستن راست کلیک

ابزار وبمستر

ابزار امتیاز دهی

ابزار وبلاگ

ابزار رایگان وبلاگ

ابزار وبمستر

فاتولز – جدیدترین ابزار رایگان وبمستر
پیج رنک سایت doom.blogfa.com/

پیج رنک

پیج رنک گوگل

قالب وبلاگ

بیوگرافی

سلام، به هرج و مرج ذهن من خوش اومدی ^-^
تصمیم دارم هر چیزی که به ذهنم می رسه بنویسم. چه خوب، چه بد. چه قرار باشه ادامه ش بدم، چه نه.
چون مغزم هر روز داستان های جدیدی می سازه، و دوست ندارم از یاد ببرمشون.
هر چیزی ممکنه اینجا پیدا کنی، از شیر مرغ تا جون آدمیزاد ممکنه تو داستان های من یافت بشه.
ژانرهاش هم حساب کتاب نداره. هرچند معمولا فانتزی و علمی تخیلی می نویسم.
نوشته‌های پیشین
آرشیو موضوعی
نویسندگان
پیوندها