.𝖄𝖔𝖚 𝖈𝖔𝖚𝖑𝖉 𝖉𝖔 𝖆𝖓𝖞𝖙𝖍𝖎𝖓𝖌, 𝖎𝖋 𝖔𝖓𝖑𝖞 𝖞𝖔𝖚 𝖉𝖆𝖗𝖊𝖉

پورتال ها

روی هر پورتالی کلیک کنید به اون بخش وارد می شید و کافیه برید پایین صفحه تا پست های مرتبط رو ببینید. ^0^ باقی موضوعات در بخش منوی وب قرار داره. (برای بهترین نما، گوشی/تبلت رو افقی بگیرید. ^^)

horse

اطلس🌎𝓓𝓸𝓸𝓶𝓵𝓪𝓷𝓭💎

داستان های سریالی و تک پارتی Doom

ستاره ها

داستان های تک پارتی

پیانو

تمرین های یک پیانیست آماتور

یه علم ناشناخته :)

#علم_طعنه_زدن

محفل من های قاتل

دل نوشته و اعترافات یک خرده جنایتکار

چالشی برای قلم های خوش تراش

چالش نویسندگی D:

نوشته‌ها

مطالب انتشار شده در وبلاگ

چالشِ خودم برای خودم^0^~پنج قصۀ ریزه میزه و بی آزار :)

قلنبه

معمولا شب ها پتوی جدیدی روی تختش می انداخت، از پهن کردن پارچۀ نرم روی تشک، مثل آگهی های تبلیغاتی مایع شوینده، لذت می برد. امشب، اما، وقتی پتو روی تخت خالی فرود آمد، قلنبه ای به شکل بدن انسان زیرش تشکیل شد.

که بعد بلند شد و روی تخت نشست.

--------------------------------------

بنگ بنگ

از همان دوران کودکی سعی داشتند به من بقبولانند که تقصیر من نیست. پدربزرگ در اثر سکتۀ قلبی از دنیا رفت، نه به این دلیل که داشتیم گاوچران بازی می کردیم و من با تفنگی که انگشتانم ساخته بود به او شلیک کردم. البته تا حدودی حق دارند، چون تا وقتی سر برسند زخم گلولۀ روی سینۀ پدربزرگ ناپدید شده بود.

--------------------------------------

γlimƎ

امیلی کوچولو سال گذشته ناپدید شد. حالا که دارند در محله مان پیاده روهای جدید می سازند، او را لای سیمان خیسی پیدا کردم که رویش نوشته ای به یادگار گذاشته بودند. البته نوشته برعکس نوشته شده بود، طوری که انگار چیزی از سمت پایین به سیمان انگشت کشیده.

--------------------------------------

تحت فشار

هواپیما فرود می آید و پیاده می شوی. درگیر تلاش برای خلاص شدن از فشار هوای توی گوش هایت هستی، برای همین تا به ترمینال نرسیدی چیز زیادی دستگیرت نمی شود. ولی ناگهان متوجه می شوی همه در کمال وحشت به تو، یا چیزی پشت سرت خیره مانده اند. گیج، چرخی می زنی و خرابه های شعله ور را سراسر باند فرودگاه می بینی. روی دم درهم شکستۀ هواپیما شمارۀ "701" درج شده. شمارۀ همان هواپیمایی که سوارش شده بودی.

آب دهانت را قورت می دهی، و آخرین چیزی که می شنوی صدای پاپ مانند خروج هوا از گوش هایت است.

--------------------------------------

به سردی جهنم

پس از قرن ها پرسه زدن در یک بیابان بی پایان، شیطان ظاهر شد و به مرد خسته فنجانی آب یخ تعارف کرد. هرچند مشکوک بود، ولی مرد تک تک قطرات را با ولع نوشید و بعد با قدردانی سرش را بالا آورد.

از لای لب های خشک و ترک خورده اش پرسید: «چرا این لطف رو بهم کردی؟»

شیطان لبخند زد و دستی به سر مرد کشید.

«چون فراموش کرده بودی لطف و مهربونی وجود دارن.»

در یک چشم برهم زدن، مرد دوباره تنها بود؛ و رطوبت توی دهانش به شن تبدیل شد.

برچسب‌ها: داستان کوتاه
💎𝕯𝖔𝖔𝖒💎 چهارشنبه بیست و سوم شهریور ۱۴۰۱ - 21:40
کدهای وبلاگ

کد بستن راست کلیک

ابزار وبمستر

ابزار امتیاز دهی

ابزار وبلاگ

ابزار رایگان وبلاگ

ابزار وبمستر

فاتولز – جدیدترین ابزار رایگان وبمستر
پیج رنک سایت doom.blogfa.com/

پیج رنک

پیج رنک گوگل

قالب وبلاگ

بیوگرافی

سلام، به هرج و مرج ذهن من خوش اومدی ^-^
تصمیم دارم هر چیزی که به ذهنم می رسه بنویسم. چه خوب، چه بد. چه قرار باشه ادامه ش بدم، چه نه.
چون مغزم هر روز داستان های جدیدی می سازه، و دوست ندارم از یاد ببرمشون.
هر چیزی ممکنه اینجا پیدا کنی، از شیر مرغ تا جون آدمیزاد ممکنه تو داستان های من یافت بشه.
ژانرهاش هم حساب کتاب نداره. هرچند معمولا فانتزی و علمی تخیلی می نویسم.
نوشته‌های پیشین
آرشیو موضوعی
نویسندگان
پیوندها