.𝖄𝖔𝖚 𝖈𝖔𝖚𝖑𝖉 𝖉𝖔 𝖆𝖓𝖞𝖙𝖍𝖎𝖓𝖌, 𝖎𝖋 𝖔𝖓𝖑𝖞 𝖞𝖔𝖚 𝖉𝖆𝖗𝖊𝖉

پورتال ها

روی هر پورتالی کلیک کنید به اون بخش وارد می شید و کافیه برید پایین صفحه تا پست های مرتبط رو ببینید. ^0^ باقی موضوعات در بخش منوی وب قرار داره. (برای بهترین نما، گوشی/تبلت رو افقی بگیرید. ^^)

horse

اطلس🌎𝓓𝓸𝓸𝓶𝓵𝓪𝓷𝓭💎

داستان های سریالی و تک پارتی Doom

ستاره ها

داستان های تک پارتی

پیانو

تمرین های یک پیانیست آماتور

یه علم ناشناخته :)

#علم_طعنه_زدن

محفل من های قاتل

دل نوشته و اعترافات یک خرده جنایتکار

چالشی برای قلم های خوش تراش

چالش نویسندگی D:

نوشته‌ها

مطالب انتشار شده در وبلاگ

من او را نکشته‌ام جناب بازپرس.

❌حاوی صحنه‌های خشونت‌آمیز و خون‌❌

جناب بازپرس، من هنوز هم نتوانسته‌ام بفهمم برای چه من را به اینجا آورده‌اید. این اتاق سرد و تاریک باعث می‌شود نفسم بگیرد و قلبم گرومب‌گرومب به سینه‌ام کوبانده شود. ممنون می‌شوم اگر لیوانی آب به من بدهید؛ دهانم به خاطر تشنگی خشک و به هم چسبیده است.

آه، آب گوارا و لذیذ... نمی‌توانم بفهمم که چرا بعضی افراد نوشیدنی‌های بی‌مزه‌شان را به آب ترجیح می‌دهند. آب بهترین نوشیدنی‌ایست که می‌توان در سراسر زمین یافت. با من موافق نیستید جناب بازپرس؟

منظورتان چیست که به جاده خاکی نروم؟‌ من حتی نمی‌دانم برای چه اینجا هستم. شما با همه‌ی شهروندان این‌جوری رفتار می‌کنید؟ شما با آن مامورهایتان بر سرم ریختید و من را به اینجا آوردید. بدون هیچ‌گونه توضیحی. حقوق شهروندی‌ام به من اجازه می‌دهد تا از شما شکایت کنم. خودتان بهتر می‌دانید، درست نمی‌گویم؟

اینقدر عصبی و کلافه نباشید جناب بازپرس. احتمالا به خاطر کم‌خوابیست. زیر چشم‌های‌تان چین افتاده و کبود شده.

راست می‌گویید؟ واقعا؟ توماس اندرسون به قتل رسیده؟ چه خبر خوبی! خوشحال؟ بله. بله. بله خوشحالم. همان‌طور که خودتان می‌دانید او آدم کثیفی بود، یک سیاستمدار و ثروتمند کثیف. به نظرم آدم‌های کثیفی مانند او بنیان جامعه را از بین می‌برند. به خدا که آدم‌هایی مثل او هر جا که پا می‌گذارند، آنجا را نجس می‌کنند. شوخی می‌کنید؟ من به جرم قتل او اینجا هستم؟ افسوس... افسوس که من او را نکشتم. اگر او را کشته بودم بدون شک به خودم می‌بالیدم. همسایه‌ها گفته‌اند من دو روز پیش، هنگام قتل نزدیکی خانه‌ی او می‌پلکیدم؟ از کجا باید می‌دانستم آنجا خانه‌ی اوست؟ دو روز پیش به پارک لاله‌ها رفته بودم تا سوژه‌ای برای عکاسی پیدا کنم. می‌خواستم هر طور که شده در مسابقه‌ی عکاسی برنده شوم. جایزه‌ی خیلی خوبی داشت. عکاسی شغل کم درآمدیست. چرا باید مسابقه را از دست می‌دادم؟ ساختمان‌ها نظرم را جلب کردند. ساختمان‌ها به معنای واقعی کلمه سوژه‌ی فوق‌العاده‌ای بودند. پنجره‌ی یکی از واحدها باز بود. شاید هم شکسته بود.

همسایه‌ها گفته‌اند که من از اندرسون عکس گرفتم؟ اوه خدای من... پس آن فرد خیکی اندرسون بوده؟ یک مرد قد کوتاه و خیکی به سمتم آمد و از من خواست تا از او عکس بگیرم. مبلغی که پیشنهاد داد وسوسه‌کننده بود. من از او عکس گرفتم. چه کسی می‌تواند آن مبلغ را نادیده بگیرد در حالی که نیاز فوری به پول دارد؟

دوربین ‌ها به محض وارد شدن من به ساختمان از کار افتادند؟ شما آدم جالبی هستید جناب بازپرس. ولی به همان اندازه احمق هم هستید. حرف‌های شما برخلاف آرمان‌های من است. من را ناامید کردید جناب بازپرس. بله درست است؛ من اندرسون خیکی را کشتم. با دقت به من گوش بسپارید تا جواب سوال‌هایتان را بگیرید.

پانزده سال پیش اندرسون پدرم را کشت. از کجا می‌دانم؟ هنگامی که فرار می‌کرد این را فریاد زد. من چه کردم؟ چاقو را در قلب سیاهش فرو کردم. عجله نکنید جناب بازپرس. اگر عجله کنید قسمت‌های جالبش را از دست می‌دهید.

پانزده سال پیش پدرم و اندرسون با هم قرارداد بستند. آن دو شریک یکدیگر بودند. اگر پدرم به اندرسون اعتماد نمی‌کرد من آنقدر کودکی سختی نداشتم. اگر اندرسون اینقدر عوضی نبود و اگر اندرسون پدرم را نمی‌کشت سرنوشت اینگونه رقم نمی‌خورد. جناب بازپرس، اندرسون نه تنها پدرم بلکه خواهر و مادرم را هم از من گرفت. می‌دانی چقدر دردناک است که خواهرت مدام کتک بخورد و مادرت آنقدر لباس‌ها را چنگ زده، گرد و خاک را گرفته و همه جا را تمیز کرده باشد که دیگر نتواند از دستش استفاده کند؟ اگر اندرسون اینقدر پست‌فطرت نبود خواهرم مجبور نمی‌شد در ۱۶ سالگی با مردی که ۳۰ سال از خودش بزرگتر است ازدواج کند.

این جامعه‌ی متعفن... این جامعه‌ی مشمئزکننده ضعیف‌ها را زیرپا له می‌کند و قوی‌ها را در جرم، طمع و زیاده‌خواهی می‌غلتاند. پول و قدرت کسی را از راه راست به در نمی‌کند بلکه ذات حقیقی فرد را برملا می‌کند.

چرا به پلیس مراجعه نکردم؟ شما پلیس‌های احمق تنها سوگند خورده‌اید تا از بقیه محافظت کنید و گناهکاران را مجازات. آن‌ها شما را هم می‌خرند. پول چیز عجیبی‌ست.

هر شب با خودم عهد می‌بستم نه تنها اندرسون بلکه تمام این آدم‌های بوگندو را از دنیا پاک کنم. بوی‌گندشان همه‌جا را برداشته. همین که رابینسون را دیدم به دنبالش راه افتادم و به زور او را مجبور کردم تا عکس بگیرد. آن خانه‌ی لوکس، آن وسایل گران‌قیمت و آن راحتی حق من، مادر و خواهرم بود نه اندرسون. همه‌ی آنها من را دیوانه می‌کردند. آن صورت منحوسش... آن صدای کریه... رابینسون با همان صدای کریه‌ش به من گفت که می‌رود تا لباسش را برای عکس عوض کند. از فرصت استفاده کردم. یکی از چاقوهای تیز را از آشپزخانه قاپیدم و پشت سرش به راه افتادم. چاقو واقعا خوش‌تراش و خوش‌دست بود. هنوز هم آن چشم‌های پر از ترسش را به یاد دارم. آه... آن صدای لرزان و پر از اضطرابش از آهنگ‌های نوبویاشی سوزوکی خوش‌آهنگین تر و جذاب‌تر بود. وقتی که سعی می‌کرد فرار کند مانند پنگوئن راه می‌رفت و مدام می‌پرسید کِه هستم‌. به محض فهمیدن نامم با تکبر گفت که چگونه پدرم را کشته. با سه گلوله... سه گلوله را به سمت پدرم نشانه گرفته و بعد از آن با میل آهنی به صورتش کوفته. آنقدر با آن میل به صورت پدرم کوفته بوده که پوست صورت پدرم رفته و در بعضی قسمت‌ها استخوان ترک‌خرده‌اش قابل مشاهده بوده. جسد پدرم را ول کرده بوده تا سگ‌ها و گرگ‌های گرسنه جسد پدرم را بخورند و چیزی از او جا نگذارند. می‌خواست احساساتم را برانگیزد ولی موفق نشد. چاقو را در قلبش فرو کردم و بعد از چند دقیقه آن را بیرون کشیدم. خون بر صورت، مبلمان و تخت شیک و زیبای اندرسون پاشید. خون همه جا را زینت داده بود. شاهکار فوق‌العاده‌ای بود. او را بر روی یکی از مبل‌ها نشاندم و از او عکس گرفتم.

چرا رنگتان پریده است جناب بازپرس؟ نکند به خاطر چاقویی‌ست که زیر گلویتان قرار داده‌ام؟ نترسید شما را آرام می‌کشم، جوری که حتی درد را احساس نکنید. خیلی بی‌تابم جناب بازپرس. خیلی می‌خواهم بدانم عکس شما چقدر جذاب می‌شود. بی‌تاب نشوید تا آن هنگامی که خون زیادی از دست بدهید و مرگ را ملاقات کنید، کنارتان خواهم بود. می‌گویند پس از مرگ، مغز چند ثانیه هوشیار می‌ماند. دوست دارید داستان آن ۱۳ مقتول دیگرم را برایتان تعریف کنم؟

صدایم را می‌شنوید جناب بازپرس؟

برچسب‌ها: داستان تک پارتی
𝑺𝒕𝒐𝒓𝒚𝒕𝒆𝒍𝒍𝒆𝒓☕︎✍︎ دوشنبه بیست و چهارم مرداد ۱۴۰۱ - 15:31
کدهای وبلاگ

کد بستن راست کلیک

ابزار وبمستر

ابزار امتیاز دهی

ابزار وبلاگ

ابزار رایگان وبلاگ

ابزار وبمستر

فاتولز – جدیدترین ابزار رایگان وبمستر
پیج رنک سایت doom.blogfa.com/

پیج رنک

پیج رنک گوگل

قالب وبلاگ

بیوگرافی

سلام، به هرج و مرج ذهن من خوش اومدی ^-^
تصمیم دارم هر چیزی که به ذهنم می رسه بنویسم. چه خوب، چه بد. چه قرار باشه ادامه ش بدم، چه نه.
چون مغزم هر روز داستان های جدیدی می سازه، و دوست ندارم از یاد ببرمشون.
هر چیزی ممکنه اینجا پیدا کنی، از شیر مرغ تا جون آدمیزاد ممکنه تو داستان های من یافت بشه.
ژانرهاش هم حساب کتاب نداره. هرچند معمولا فانتزی و علمی تخیلی می نویسم.
نوشته‌های پیشین
آرشیو موضوعی
نویسندگان
پیوندها