داستان های سریالی و تک پارتی Doom
داستان های تک پارتی
تمرین های یک پیانیست آماتور
#علم_طعنه_زدن
دل نوشته و اعترافات یک خرده جنایتکار
چالش نویسندگی D:
مطالب انتشار شده در وبلاگ

چالش یک ماهه روز ششم:
⭐🍞💎ما کلاغ ها💎🍞⭐
غذایم را تمام می کنم.این انسان خوب تصمیم گرفت که با من نان خود را شریک بشود.کاری برای تشکر از دستم بر نمی آید.
پرواز کنان روی یک شاخه می نشینم.
موجودات ریزی را در پر هایم حس می کنم،برای همین با نوک خود،پر هایم را تا حد امکان تمیز می کنم.
با اینکه سیاه هستند و کثیفی درش معلوم نیست،اما ما کلاغ ها به تمیزی اهمیت می دهیم.دقیقا همانقدر که به چیزهای براق علاقه داریم.
وسایل براق،برق می زنند.این باعث می شود که خاص به نظر بیایند.برای همین ما کلاغ ها می دزدیمشان تا خودمان را خاص جلوه کنیم.
برعکس بقیه پرندگان،ما کلاغ ها زیبا نیستیم.اما همین خصلت باعث می شه در بند زندان نباشیم.
باهوش هستیم و گول تله های دیگران را نمی خوریم.اگر کسی دوستانمان را آزار دهد اینقدر به سرش نوک می زنیم تا بمیرد.توی اینکار حسابی حرفه ای هستیم.برای کلاغ هایی که مردند سوگواری می کنیم و همیشه از بچه هایمان مراقبت می کنیم.
فصل جفت گیری من نزدیکه،اما ماده خاصی را در نظر ندارم.برای اینکه نسل ما ادامه پیدا کند باید بچهدار شویم.شاید یکی از کلاغ های ماده که نوکش کمی زرد در خودش دارد را جذب کنم.
این روز ها،مردم حتی ما رو هم شکار می کنند.فقط برای تفریح،آخر مگر گوشت کلاغ را میشود خورد؟البته این اتفاق در پارک نمی افتد،در جاهای دورتر که صدای تیر بقیه رو نمیترساند اتفاق می افتد.مرگ دردناکی است.خیلی خیلی دردناک.اما اگر در گروهی از کلاغ ها باشی،انتقامت گرفته می شود.
کلاغ ها وقتی می بینند دوستشان به دست کسی کشته می شود،بقیه را خبر می کنند،بعد دسته جمعی دور قاتل حلقه می زنیم.سر و صدا راه می اندازیم و آروم آروم نزدیک می شویم.نوکمان را در بدن قاتل فرو می بریم.اینقدر که تمام اعضای بدنش که درون شکمش است نمایان شود.گر قاتل یک دقیقه زودتر فرار نکند حداقل ده جایش فورانی از خون می کند.خودم تجربه اش را نکردم،ولی از دیگر کلاغ که آن ها هم از دیگران شنیدند،شنیدم.
چیزی از گوشه چشمم برق می زند.از افکارم در می آیم و به طرف راستم نگاه می کنم.آه،فقط سطل آشغال بود.چون از فلز درست شده برق زد.کی با خودش سطل آشغال می بره تو لونه؟
قبلا فقط برای خاص بودن از این خرت و پرت ها جمع می کردیم.ولی الان شده غریزمون.
موقعی که از تخم بیرون آمدم را یادم نیست!بخاطر اینکه اصلا از تخم بیرون نیامدم!
متاسفانه من یک انسان به دنیا آمدم.اما از اینکه انسان باشم بیزار بودم.انسان ها هر لحظه باید نگران چیز های مختلف باشند.درس،شغل، پول،مریضی...نگرانی و نگرانی.
رویم فشار آمده بود.نمی خواهم بهونه کارم را بیاورم،اما تمام خانواده به من فشار می آورد که در درس هایم بهتر شوم.پدر و مادر ها درک نمی کنند که وقتی بچه هایشان را سرزنش می کنند، هرقدر هم که برای بچه ها خوب باشه.قلبشان را خورد می کنند.نمی گم همه پدر مادر ها اینجوری اند،اما از نظر من،پدر مادر من همین بودند.
پس تصمیم گرفتم فرار کنم.از مشکلات و نگرانی هایم فرار کنم.از خانواده و سرزنش هایشان فرار کنم.
حالا من یک کلاغم.حتی نگران غذا هم نیستم.توی پارک،مردم به گربه ها و کلاغ ها غذا می دهند.همان غذا،کل روز من رو سیر می کنه.حتی ممکنه تا صد سال مثل انسان ها زنده بمونم.
بعضی وقت ها،فکر می کنم چه میشد اگر فرار نمی کردم؟میماندم و جلوی نگرانی ها میایستادم.
شاید،خانوادم دیگر نگران نمی شدند که من کجام.وقتی کلاغ شدم،فقط یکبار به دیدنشان رفتم.مادرم صورتش پر از اشک بود.قلبم به درد آمد،برای همین پرواز کنان دور شدم و دیگر به دیدمش نرفتم.تحمل اشک هایش را ندارم.می دانم که چه کاره وحشتناکی کردم.اما واقعا میترسم که دوباره صورت مادرم را ببینم.
از تصمیمی که گرفتم ناراضی ام.
ولی،دیگر راهی وجود ندارد.من تصمیمم را گرفتم.می دانم که چه تصمیمی گرفتم،فرار کردن از واقعیت.اما شما این کار را نکنید.
نکنید و با مشکلات بزرگتان روبرو بشوید.هرچقدر بزرگ باشه،تو از پسش بر می آی.چون تو،تویی!
اشتباه منو نکن و مقابله کن.اگر بخاطر خودت نه،بخاطر من.حداقل تلاشت را بکن.برعکس من.
ما کلاغ ها پشیمانی در وجودمان نیست.اما در ما انسان ها وجود دارد.
🌈s w e e t d a y🌻