داستان های سریالی و تک پارتی Doom
داستان های تک پارتی
تمرین های یک پیانیست آماتور
#علم_طعنه_زدن
دل نوشته و اعترافات یک خرده جنایتکار
چالش نویسندگی D:
مطالب انتشار شده در وبلاگ

چالش یک ماهه روز دوازدهم:
⭐🌏🦧روز روزگاری🦧🌏⭐
سلام به تمام انسان های زمین.
می خوام مطلبی رو در اینجا منتشر کنم. درباره یک داستان. خب...
من و اجدادم داستانی را دست به دست هم تعریف کردیم و الان هم به من رسیده.
داستانی که تمام جد من و خود من، می دونیم که واقعیت داره. حیف که شما باورش نمی کنید.
روزی روزگاری ما فرشتگان در سیاره زیبای خودمون زندگی می کردیم.
سیاره قشنگی بود. گل و گیاه داشت. هیچوقت سیل نمی آمد. هیچوقت بی آبی نمی آمد. یک هوای معتدل و زیبا
غروب هایش بهترین غروب های جهان بود. تمام سیاره ها غروب ما را تحسین می کردند. چشمه هایش زلال تر از هر آبی و آسمانش آبی تر از هر آسمانی
توی سیاره ما کینه وجود نداشت، انتقام وجود نداشت. فقط خوشی و خوشی. ما هرچیزی که مورد نیازمان بود را داشتیم.
تا اینکه یکی از فرشتگان دلش بیشتر خواست. او شروع کرد به دزدی کردن. تنبلی کرد و خودش رو بزرگ می دونست. بقیه هم کم کم مثل او شدند. حتی بدتر!
طبیعت خیلی ناراحت شد. فرشتگان دیگر هیچ اهمیتی نسبت به طبیعت قائل نمی شدند.
پس طبیعت تصمیم گرفت که دیگر زیاد بخشنده نباشد.
کم کم، بال هایمان را از دست دایم. دیگر آسمان آبی نبود. غروب هایش عادی بود. سیاره های دیگر ارتباطشان را با ما قعط کردند.
بعد از چندوقت، فراموش کردیم کی هستیم. شروع به ساختن مزرعه کردیم. قعط کردن درختان. طمعکار شدیم. کسانی شدیم که نبودیم.
حالا فرشتگان فقط یک چیز خیالی هستند. الان انسان ها بر زمین هستند.
نیاز نیست غصه گذشته رو بخورید. چون گذشتگان شما اشتباه کردند، شما اینگونه شدید. سعی کنید شما هم اشتباه جدتان را نکنید. از راه درست گمرا نشوید. طمعکار نشوید. به همین چیزی که دارید قانع شوید.
کاری نکنید که طبیعت با ما بیرحم تر شود. کاری نکنید که از این هم خوارتر شویم.
🌈s w e e t d a y🌻