.𝖄𝖔𝖚 𝖈𝖔𝖚𝖑𝖉 𝖉𝖔 𝖆𝖓𝖞𝖙𝖍𝖎𝖓𝖌, 𝖎𝖋 𝖔𝖓𝖑𝖞 𝖞𝖔𝖚 𝖉𝖆𝖗𝖊𝖉

پورتال ها

روی هر پورتالی کلیک کنید به اون بخش وارد می شید و کافیه برید پایین صفحه تا پست های مرتبط رو ببینید. ^0^ باقی موضوعات در بخش منوی وب قرار داره. (برای بهترین نما، گوشی/تبلت رو افقی بگیرید. ^^)

horse

اطلس🌎𝓓𝓸𝓸𝓶𝓵𝓪𝓷𝓭💎

داستان های سریالی و تک پارتی Doom

ستاره ها

داستان های تک پارتی

پیانو

تمرین های یک پیانیست آماتور

یه علم ناشناخته :)

#علم_طعنه_زدن

محفل من های قاتل

دل نوشته و اعترافات یک خرده جنایتکار

چالشی برای قلم های خوش تراش

چالش نویسندگی D:

نوشته‌ها

مطالب انتشار شده در وبلاگ

چالش یک ماهه-روز چهاردهم🌊🐟⭐

چالش یک ماهه روز چهاردم:

⭐🐟🌊در اعماق دریا🌊🐟⭐

تیشرتم را می پوشم. از خانواده ام خداحافظی می کنم و راهی دریا می شوم.

روستای نزدیک دریا آدم های زیادی ندارد. حدود ۱۲۰ نفر در کل اینجا سکونت می کنند.

تمام این ۱۲۰ نفر هر ۷ روز هفته را به خوردن ماهی های مختلف می گذرانند. پس انتظار نداشته باشید که چیزی از پیتزا یا ناگت بدانیم.

شاید روزی شانس با ما یار باشد و بتوانیم یک کاسه برنج به همراه ماهی بخوریم.

در اینجا بیشتر ساکنین موبایل یا اینترنت ندارد. شاید از نظرتون زندگی دهشتناکی باشد. ولی هیچکس با این موضوع مشکلی ندارد.

از افکارم بیرون می آیم و به سمت قایق قدیمی و کوچکم می روم. قلاب و نان و بقیه چیز ها را توی قایق می اندازم. سوار قایق می شوم و شروع به پارو زدن می کنم. طی این سال ها پارو زدن، دست هایم حسابی ورزیده شده اند.

به مکان مناسب اول می رسم. جایی که ماهی های کوچک را برای طعمه شدن می گیرم. این کار، ۳ ساعت از وقتم را می برد. یک سیب از جیبم بیرون می آورم و شروع به گاز زدن می کنم.

اکنون کیسه ام پر از ماهی های کوچک شده. ماهی های کوچک خیلی سخت گیر می آیند. دهان آنها کوچک است و طعمه را سریع می خورند. اما من ماهیگیر حرفه ای هستم و خیلی زود گیرشان می اندازم.

پارو ها را در آب می اندازم و شروع به پارو زدن می کنم. حالا در عمق زیاد هستم. جایی که ماهی های درشت برای خودشان شنا می کنند. یکی از ماهی ها ی کوچک را به دقت طعمه می کنم و در آب می اندازم. او به خیال آزاد شدن شروع به شنا کردن می کند.

معمولا قزل آلا گیرم می آید. ولی اگر خوش شانس باشم ماهی سالمون هم می توانم بگیرم. مثل خیلی از مردم من ماهی فروشم. اما زیاد ماهی نمی‌فروشم. نه به اندازه کشتی ها که کلی ماهی می گیرند.

بقیه هم شغل های مختلفی دارند. اما یک چیز مشترک ما این است که همه ماهیگیری بلدیم. چون شاید روز به کارمان بیاید.

~~~~~~~~~~~

سریع قلاب را می کشم بالا. یک قزل آلای دیگر. با این یکی می شود ۱۲ تا. یکی اش را برای خودم و خانواده ام بر می دارم و بقیه اش را می فروشم. الان نزدیک ظهر است.

وسایلم را جمع می کنم که چیزی در آب از گوشه چشمم عبور می کند. نگاهش می کنم، یک موجود سیاه. اندازه اش، اندازه ماهی نیست. نه ماهی های این اطراف.

در آب به نظر سیاه می آید اما فکر نمی کنم رنگ اصلی اش سیاه باشد. خیلی سریع بود و با سرعت ازم دور شد. تا چند دقیقه به آخرین جایی که بود زل زدم. سرم را محکم تکان دادم و با خودم تکرار کردم فقط یک ماهی بود. (نویسنده:آره جون خودت) وسایلم را جمع کردم و خیلی سریع به ساحل و بعد به خانه بازگشتم.

~~~~~~~~~~~

حدود یک ماه از این قضیه می گذرد و دیگر مغزم را درگیر خودش نمی کند. اما امروز دوباره دیدمش. این دفعه نزدیک سطح آب بود و اندازه اش بزرگتر. نفسم بند آمد.

پوستش سیاه نبود. بلکه آبی آسمانی که ته رنگ طلایی داشت رنگ پوستش را درست می کرد. چون سریع بود نمی توانستم تصویر دقیقی از صورت و بدنش داشته باشم. او زیر قایقم ناپدید شد.

بعد از چند لحظه صدای ضربه زدن را زیر قایق شنیدم.

تلق!

قایق سوراخ شد. به خودم لعنت فرستادم که چرا این قایق قدیمی را نفروخته. موجود سرش را از توی سوراخ بیرون آورد. مغزم ایستاد. او... من بود؟

با حیرت نگاهش کردم. دقیقا کپی من بود. اما رنگ پوستش با من فرق داشت. می توانستم آبشش ها را زیر گردنش ببینم. همان چشم های سبز. همان دست های قوی و همان زخم روی سینه.

تلپی افتادم زمین. به نظر می آمد که خود موجود هم از شباهتمان تعجب کرده. این حس را در چشمانش می دیدم. اما حس دیگری که دیدم، گرسنگی بود.

سرش را از سوراخ در آورد و در آب ناپدید شد. چندی بعد روی لبه قایق آمد و آن را چپه کرد. زورش خیلی زیاد بود و قایق برعکس شد. تا به خودم بیایم دستانش پاهایم را گرفت و من را در اعماق دریا فرو برد.

🌈s w e e t d a y🌻

Rainbow World🌈 پنجشنبه سی ام تیر ۱۴۰۱ - 23:15
کدهای وبلاگ

کد بستن راست کلیک

ابزار وبمستر

ابزار امتیاز دهی

ابزار وبلاگ

ابزار رایگان وبلاگ

ابزار وبمستر

فاتولز – جدیدترین ابزار رایگان وبمستر
پیج رنک سایت doom.blogfa.com/

پیج رنک

پیج رنک گوگل

قالب وبلاگ

بیوگرافی

سلام، به هرج و مرج ذهن من خوش اومدی ^-^
تصمیم دارم هر چیزی که به ذهنم می رسه بنویسم. چه خوب، چه بد. چه قرار باشه ادامه ش بدم، چه نه.
چون مغزم هر روز داستان های جدیدی می سازه، و دوست ندارم از یاد ببرمشون.
هر چیزی ممکنه اینجا پیدا کنی، از شیر مرغ تا جون آدمیزاد ممکنه تو داستان های من یافت بشه.
ژانرهاش هم حساب کتاب نداره. هرچند معمولا فانتزی و علمی تخیلی می نویسم.
نوشته‌های پیشین
آرشیو موضوعی
نویسندگان
پیوندها